شهری در حسرت و روستایی به وسعت زیبایی هایش
در روستا جای هیچ حس زیبایی خالی نیست ،صفا از سبزی برگها وشاخه ها آویزان است پاکی وزلالی از چشمه ها ودل پاک مردمش می چکد
ازدست دادن دو کشاورز آفتاب سوخته صمیمیت می ریزد
برکت در میان گندم زارهایی، در رقص خوشه های زرین موج می زند طراوت وتازگی همراه چمن های خرم از زمین می روید
طعم میوه هارا آنجا باتمام وجود احساس خواهی کرد بوی نان تنوری وآتش دیده از خانه های کاه گلی به مشام خواهد رسید
با صدای پارس سگها ی نگهبان به خواب خواهی رفت وبا صدای خروسی که به روشنایی صبح می اندیشد بیدار خواهی شد
سر کهریز زلالی آب طور دیگریست آبی به زلالی اشک روی سنگهای گرد جریان دارد اما آنقدر ساکت وآرام است که موسیقی اش به خیال ورویا می ماند باید خودت بروی تا با همه وجود احساس کنی ، جاده ای را که نه چراغ قرمز، نه ترافیک وپلیس راهنما ونه برگ جریمه وبوق، هیچ کدام آرامشش را برهم نمی زند جاده ای که تراکتوری عبور می کند وچوپانی که گوسفندان را از عرض آن می گذراند مانند تصویرهایی است که شاید فقط در تلویزیون مشاهده می کنی
در آنجا تصویرهایی می بینی که می تواند زیباترین صحنه یک فیلم باشد
تراکتوری زمین را شخم می زند و کلاغ ها ،زاغچه ها وسارهایی به دنبال حرکت چرخ ها وزیرورو شدن خاک در پی یافتن غذا وروزی خود می چرخند به روی زمین می نشینند وکرم ها را می چینند وبا حرکت تراکتور دوباره به پرواز در می آیند واین فیلم کوتاه وزیبا بارها تکرار می شود
در روستا از خیلی از دغدغه های ما شهرنشینان خبری نیست در آنجا هرچه هست صلح است وصفا ودوستی واگر هم مشکلی بین اهالی باشد کدخدامنشی حل می شود در آنجا بچه روستایی هیچ گاه سیب نیم خورده را دور نمی اندازد زیرا برایش زحمت کشیده واگر هنگام خوردن انگور حبه ای از دستش به زمین بیفتد خم می شود تا آن را بردارد زیرا به خوبی می داند که به قول شاعر معاصر ،( نه این شهد است، این اشک است، اشک باغبان پیر ورنجور ی که شب ها بیدار بوده)
ای کاش دست پاک وبا صفای روستا را بگیریم ودر شهر زیبای اطلسی ها بنشانیم
ای کاش قدر درخت را بدانیم ،قدر سبزی برگ را، سرسبزی چمن را.
پرویز ملک زاده
محقق علوم باغی وگیاهی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.